پيچک

منوچهر شاهمرادي فرد
shah1341@yahoo.com

پيچک


منوچهر شاهمرادي فرد

همان شب احساس کردم خوابم نمي برد. اولين باري بود که چنين مي شدم. بيداري تمام وجودم را تسخير کرده بود و ياد او تمام ذهنم را. تقلايم براي خواب کردن چشمانم بيهوده بود. سکوت در تمام دنيا گسترده شده بود، گويي جهان منتظر واقعه اي بود.

برخاستم و نشستم، همه چيز عجيب بود. نگاهم برعکس شده بود، چشمانم حالا درون را مي ديدند، همه چيز را، و در ميان اين همه، قلبم را. تپش قلبم شديد شده بود و در ميان اين تپشهاي تند، ضربان آهسته اي را مي ديدم. انگار چيزي درون قلبم به هيجان آمده بود، چيزي مثل حيات، مثل تکاپو، مثل يک قلب. ضربان, آهسته، کم کم تند و شديد شد تا بالاخره با ضربان قلبم همنوا شد. حالا صداي تپش قلبم دو برابر شده بود. ناگهان ديواره قلبم ترک برداشت و از کانون ترکها چيزي سربرآورد. يک جوانه، يک برگ. برگ، بزرگ و بزرگتر شد تا شد اندازه يک کف دست. بله خودش بود، برگ يک پيچک!

کم کم ساقه رشد کرد و برگهاي جديد ظهور کردند؛ رشد کردند و زياد شدند و مثل يک کپه خزه تمام سينه ام را پوشاندند. حالا شاخه ها انبوه شده بودند و شروع کردند به نفوذ در تمام وجود من و دقايقي نگذشته بود که وجود من پر شد از يک پيچک سبز؛ خيلي سبز؛ سبزتر از پيچک باغچه حياطمان.

ديگر درونم جايي نداشت تا اينکه شاخه هاي کوچکي از پيچک از چشمانم زدند بيرون و دوباره رشد کردند و دور سرم را گرفتند و بعد مثل آبشاري روي شانه هايم ريختند و پايين رفتند. پيچک در من مي پيچيد و من در پيچک. پيچک من شده بود و من پيچک.

صبح شده بود. برخاستم. تشويش داشتم؛ «حالا چه خواهد شد؟» رفتم و با اهالي خانه روبرو شدم، اما نگاههاي آنها عادي بود، هيچکدام پيچک مرا نمي ديدند. فقط يکي پرسيد: «چرا چشمانت سرخ شده اند؟» من در آينه نگاه کردم و ديدم آنها سبز شده اند. گفتم: «اما چشمان من سبز شده اند»؛ همه خنديدند. من نمي دانستم چرا مي خندند؛ يعني سبزي چشمانم را نمي ديدند؟!

آنروز هيچکس پيچک مرا نديد، بعدها هم نديدند. اما چرا؛ بعضي آن را مي ديدند، آنهايي که مثل من صاحب يک پيچک سبز بودند، آنهايي که مثل من چشمانشان سبز شده بود و من بعد از آن فهميدم که فقط «پيچکي»ها هستند که همديگر را مي شناسند و پيچکهاي يکديگر را مي بينند. البته آنها با هم در مورد پيچکشان صحبتي نمي کنند. لزومي براي اينکار نيست. آنها با يک نگاه ، يک دنيا حرف براي هم دارند. آنها به دستور زبان، فرهنگ لغات، اطلاعيه و ميزگرد احتياجي ندارند. هيچکدام نمي گويند: «پيچکيهاي جهان متحد شويد!» آخر آنها که از هم جدا نيستند. آنها هرگز از پيچکشان حرف نمي زنند؛ کساني که بايد بدانند مي بينند و آنهايي که نمي بينند، نبايد بدانند!

پيش خودم فکر مي کردم که او هم بايد صاحب يک پيچک شده باشد؛ باغبان پيچکم را مي گويم. آخر او بود که با آن نگاهش دانه کاشته شده در قلبم را آبياري کرده و به نهال نشانده بود. مي دانيد! هر کسي در قلبش يک دانه پيچک دارد که بايد به بار بنشيند و براي اينکار به محرکي نياز دارد؛ يک نگاه، يک لبخند، يک کلمه، همين!

چند روز بعد او را ديدم. عجيب بود! او پيچکي نداشت و پيچک مرا هم نمي ديد، حتي سبزي چشمانم را! فقط پرسيد: «چرا چشمانت سرخ شده اند؟» و من چيزي نگفتم. پيش خودم گفتم لابد حالا ديگر پيچکم خشک خواهد شد. اما چنين نشد. او رفت. من غصه خوردم، خيلي! و فکر کردم ديگر بايد حتما" پيچکم زرد شود؛ چون باغبانش رفته است. اما چنين نشد، هرگز چنين نشد. بعد فهميدم که پيچک به باغبان نيازي ندارد. پيچک فقط بايد سبز شود، بعد از آن ديگر هيچگاه زرد نخواهد شد و اين من هستم که به او زندگي مي بخشم و اين اوست که به من زندگي مي دهد.

من با آن به چيزي نياز ندارم. ما با هم خيلي کارها مي کنيم. با هم حرف مي زنيم، به گردش مي رويم، من براي او شعر مي خوانم و او اشکهاي مرا مي شمارد و زيباييها و خوبيها را برايم چند برابر مي کند. من با کمک پيچکم با پيچکي ها حرف مي زنم؛ بدون نياز به حتي يک کلمه! پيچکم شبها سبزتز از هميشه مي شود و براي همين من شبها را دوست تر دارم. پيچکم مرا مي فهمد و من هم او را.

گاهي اوقات که گذارم به گورستان مي افتد، مزاري را مي بينم که پيچک سبز قشنگي آنرا فرا گرفته است. من با پيچکم با صاحب آن آشنا مي شوم و ناگفتنيهايي را از او مي شنوم.
اگر شما تابحال يک «پيچکي» را نديده ايد، دقت کنيد! اگر روزي کسي را با چشمان سرخ غمزده ديديد، ممکن است او يک «پيچکي» باشد با يک «پيچک» سبز قشنگ.

 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30057< 0


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي